حزین لاهیجی

فرسوده ز نعمت شده دندان به دهانت

لیک از گِله یک روز نیاسود، زبانت

فرصت، که به دست تو متاع سره ای بود

تیری ست که جسته ست ز آغوش کمانت

خم شد قدم از بار دل خود نه ز پیری

یا رب نکشد بار ، دل پیر و جوانت