مادر که کسی به فکر فردایش نیست
جلیل صفربیگی
مادر که کسی به فکر فردایش نیست
یک ذره امید توی رویایش نیست
هر روز نگاه می کنم جز زیلو
یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست
جلیل صفربیگی
مادر که کسی به فکر فردایش نیست
یک ذره امید توی رویایش نیست
هر روز نگاه می کنم جز زیلو
یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست
دست و پایی می توان زد ، بند اگر بر دست و پاست
وای بر حال گرفتاری که بندش بر دل است
آیدین روشن
شمردن بلد نیستم
دوست داشتن بلدم
گاهی شده
یکی را دو بار دوست داشته باشم
دو نفر را یکجا!
چه کار می شود کرد
دوست داشتن بلدم
شمردن بلد نیستم
صائب تبریزی
زان خرمن گل
حاصل
ما دامن چیده است
زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده است
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از نــاز
تا بــاز کنی بنـد قبـا صبح دمیده است
چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته جانی که عقیق تو مکیده است
ما در چه شماریم ؛ که خورشید جهــانتــاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است
شــد عمــر و نشـد سیــر دل مــا ز تپیدن
این قطره ی خون از سر تیغ که چکیده است
عمــری اسـت خبـــر از دل و دلــدار نـــدارم
بـا شیشــه پریـزاد مــن از دسـت پریده است
صــائــب چه کنـی پــای طـلـب آبلـه فرســود
هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است
زنده یاد فریدون مشیری
در
کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدائی را زبان بسته است
زندگی سر در گریبان است
ای قناریهای شیرین کار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار
ای خروشان موجهای مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه ی آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست
زیستن را در چنین آلودگیها زاد و برگش نیست
ای تپشهای دل بی تاب من
ای سرود بیگناهیها
ای تمناهای سرکش
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
مولانا
آزمودم! مرگ مــن در زنـــدگی اســـت
چون رهی زین زندگی، پایندگیست
زنده یاد سیاوش کسرایی
تو قامت بلند تمنايي اي درخت!
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالايي اي درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زيبايي اي درخت!
وقتي كه باد ها
در برگ هاي در هم تو لانه مي كنند
وقتي كه باد ها
گيسوي سبز فام تو را شانه مي كنند
غوغايي اي درخت!
وقتي كه چنگ وحشي باران گشوده است
در بزم سرد او
خنيانگر غمين خوش آوايي اي درخت!
در زير پاي تو
اينجا شب است و شب زدگاني كه چشمشان
صبحي نديده است
تو روز را كجا
خورشيد را كجا
در دشت ديده غرق تماشايي اي درخت!
چون با هزار رشته تو با جان خاكيان
پيوند مي كني
پروا مكن ز رعد
پروا مكن ز برق كه بر جايي اي درخت!
سر بر كش اي رميده كه همچون اميد ما
با مايي اي يگانه و تنهايي اي درخت!
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
سـاقـی کـجـاسـت گـو سـبـب انـتـظـار چـیـست
هـر وقـت خـوش کـه دسـت دهـد مغتنم شمار
کـس را وقـوف نـیـسـت کـه انجام کار چیست
پـیـونـد عـمـر بـسـتـه بـه مـویـیـست هوش دار
غـمـخـوار خـویـش بـاش غـم روزگار چیست
مـــــعــــنــــی آب زنــــدگــــی و روضــــه ارم
جـز طـرف جـویـبـار و مـی خـوشگوار چیست
مـسـتـور و مـسـت هـر دو چـو از یـک قبیلهاند
مـا دل بـه عـشـوه کـه دهـیـم اخـتیار چیست
راز درون پــرده چــه دانــد فــلــک خــمـوش
ای مــدعــی نــزاع تــو بـا پـرده دار چـیـسـت
سـهـو و خـطـای بـنـده گـرش اعـتـبـار نـیـسـت
مــعــنــی عــفــو و رحـمـت آمـرزگـار چـیـسـت
زاهـد شـراب کـوثـر و حـافـظ پـیـالـه خـواست
تــا در مــیــانــه خــواسـتـه کـردگـار چـیـسـت
زنده یاد فریدون مشیری
زرد و نيلى و بنفش
سبز و آبى و كبود!
با بنفشه ها نشسته ام
سال هاى سال
صبح هاى زود.
در كنار چشمه ى سحر
سر نهاده روى شانه هاى يكدگر
گيسوان خيسشان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سايه هاى شرم
رنگ ها شكفته در زلال عطرهاى گرم
مى تراود از سكوت دلپذيرشان
بهترين ترانه،بهترين سرود!
مخمل نگاه اين بنفشه ها
مى برد مرا سبك تر از نسيم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو
كه رُسته در كنار هم
زرد و نيلى و بنفش
سبز و آبى و كبود.
با همان سكوت شرمگين
با همان ترانه ها و عطرها
بهترين هر چه بود و هست
بهترين هر چه هست و بود...
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترين بهشت ها گذشته ام
من به بهترين بهارها رسيده ام.
اى غم تو همزبان بهترين دقايق حيات من
لحظه هاى هستى من از تو پر شده ست
آه!
در تمام روز،در تمام شب،در تمام هفته،در تمام ماه
در فضاى خانه،كوچه،راه
در هوا،زمين،درخت،سبزه،آب
در خطوطِ درهم ِ كتاب
در ديار ِ نيلگونِ خواب!
اى جدايى تو بهترين بهانه ى گريستن
بى تو من به اوج حسرتى نگفتنى رسيده ام.
اى نوازش تو بهترين اميد زيستن
در كنار تو
من ز اوج لذتى نگفتنى گذشته ام.
در بنفشه زار چشم تو
برگ هاى زرد و نيلى و بنفش،عطرهاى سبز و آبى و كبود
نغمه هاى ناشنيده ساز مى كنند
بهتر از تمام نغمه ها و ساز ها!
روى مخمل لطيف گونه هات
غنچه هاى رنگ رنگ ناز
برگ هاى تازه تازه باز مى كنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها!
خوبِ خوبِ نازنين من!
نام تو هميشه مرا مست مى كند
بهتر از شراب.
بهتر از تمام شعرهاى ناب!
نام تو،اگرچه بهترين سرود زندگى ست
من تو را
به خلوت خدايى خيال خود
بهترين ِ بهترين ِ من خطاب ميكنم
بهترين ِ بهترين ِ من!