نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

      شعری از زنده یاد قیصر امین پور برای دخترش

     بوی بهار می شنوم از صدای تو

     نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

     ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

     ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

     ای صورت تو آیه و آیینه خدا

     حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

     صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

     آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

     رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

     تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

     چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

     ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو

     امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

     فردا عصای خستگی ام شانه های تو

     در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

     چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

     همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

     آواز آسمانیشان لای لای تو

     بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

     یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

      این حال و عالمی که تو داری، برای من

      دار و ندار و جان و دل من برای تو

ما که این همه برای عشق

زنده یاد قیصر امین پور

ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا؟!...

در رثای بی شمار عاشقان

که بی دریغ...

خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می کنیم؟

خشکی درخت  از کدام ریشه آب می خورد!

زنده یاد قیصر امین پور

خارها

خوار نیستند

شاخه های خشک

چوبه های دار نیستند

میوه های کال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش ،سرزنش کنی

خش خشی به گوش میرسد:

برگهای بی گناه،

با زبان ساده اعتراف میکنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد!

آنکه می ترسد ، می ترساند

زنده یاد قیصر امین پور

ایستاده در باد

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه

برسر مزرعه افتاده بلند

سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم

سایه ی امن کلاهش اما

لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از ته دل می خواند:

آنکه می ترسد

                     می ترساند

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

زنده یاد قیصر امین پور

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

چرا مردم قفس را آفریدند ؟

زنده یاد قیصر امین پور

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟
.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
.
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
.
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟
.
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
.
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد
.
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند

 

صبح یک روز سرد پائیزی

زنده یاد قیصر امین پور

صبح یک روز سرد پائیزی - روزی از روز های اول سال

بچه ها در کلاس جنگل سبز - جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند - بازهم در کلاس غوغا بود

هریکی برگ کوچکی در دست! - باز انگار زنگ انشاء بود

تا معلم ز گرد راه رسید - گفت با چهره ای پر از خنده

باز موضوع تازه ای داریم - آرزوی شما در آینده

شبنم از روی برگ گل برخواست - گفت میخواهم آفتاب شوم

ذره ذره به آسمان بروم - ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید - رفت و انشای کوچکش را خواند

گفت باغی بزرگ خواهم شد - تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت گرچه دل تنگم - مثل لبخند باز خواهم شد

با نسیم بهار و بلبل باغ - گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت میخواهم - فارغ از سنگ بچه ها باشم

روی هر شاخه جیک جیک کنم - در دل آسمان رها باشم

جوجه کوچک پرستو گفت: - کاش با باد رهسپار شوم

تا افق های دور کوچ کنم - باز پیغمبر بهار شوم

جوجه های کبوتران گفتند: - کاش میشد کنار هم باشیم

توی گلدسته های یک گنبد - روز و شب زایر حرم باشیم

زنگ تفریح را که زنجره زد - باز هم در کلاس غوغا شد

هریک از بچه ها بسویی رفت - ومعلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین میگفت: - آرزوهایتان چه رنگین است

کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست


دل می شکوفد گل به گل از دامن تو  

قیصر امین پور

ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو

دل می شکوفد گل به گل از دامن تو 

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست

گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو 

آغاز فروردین چشمت ، مشهد من

شیراز من ، اردیبهشت دامن تو

هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم

خرمای خوزستانِ من خندیدن تو

من جز برای تو ، نمی خواهم خودم را 

ای از همه من های من بهتر ، منِ تو 

هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند

ای چشم های من ، نمازِ دیدنِ تو !

حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد 

منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو...

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

زنده یاد قیصر امین پور

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

زنده یاد قیصر امین پور

ای عشق!

دستی به کرم به شانه ی ما نزدی

بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیر است دلم چشم به راهت دارد

ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

لحظه های کاغذی

زنده یاد قیصر امین پور

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

درد واره ها

زنده یاد قیصر امین پور

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر !

زنده یاد قیصر امین پور

پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر !

تا که بگویم غم دل بیش‌تر

دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست

ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر

بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش‌تر

هیچ نریزد به‌جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

با تشکر از http://shazdehkocholoo2010.blogfa.com

خواستم که با تو درد دل کنم

زنده یاد قیصر امین پور

این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفره دلم دوباره باز شد
سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد

نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد

با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه، آسمان نمی‌دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد

کس ز فرط های‌و‌هوی گرگ و میش
دل به هی‌هی شبان نمی‌دهد

جز دلت که قطره‌ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی‌دهد

عشق نام بی‌نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی‌دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی‌دهد

ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن…نمی‌دهد

پاره‌های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد 

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد

در انتظار تو

زنده یاد قیصر امین پور

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
          به نرده های ایستگاه رفته
                                     تکیه داده ام!

با تشکر از خانوم مرضیه http://yasinak.blogfa.com

ما دوباره سبز می شویم

زنده یاد قیصر امین پور

ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟

یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟

این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده

من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
!

روز مبادا

زنده یاد قیصر امین پور

وقتی تو نیستی

  نه هست های ما چونان که بایدند

                                             نه بایدها...

             مثل همیشه آخر حرفم را و حرف آخرم را                                         

                                                            با بغض می خورم


عمری است لبخندهای لاغر خود رادر دل ذخیره می کنم

                                                    باشد برای روز مبادا!

                  اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

            آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز

                    روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزها ست
                   

     اما کسی چه می داند؟

 شاید امروز نیز روز مبادا باشد!

گریز از میانمایگی

زنده یاد قیصر امین پور

نه چندان بزرگم

                                          که کوچک بیابم خودم را

نه آنقدر کوچک

             ...که خود را بزرگ                   

گریز از میانمایگی

                    آرزویی بزرگ است؟


درد، نام دیگر من است

زنده یا قیصر امین پور

دردهاي من جامه نيستند،

تا ز تن در آورم

چامه و چكامه نيستند،

تا به رشته سخن در آورم

نعره نيستند،

تا ز ناي جان بر آورم

دردهاي من نگفتني ست

ادامه نوشته

یک ذرّه ، یک مثقال

زنده یاد قیصر امین پور

من

سالهای سال مردم

تا اینکه یک دم زندگی کردم

تو می توانی

یک ذره

یک مثقال

مثل من بمیری؟

.

راز زندگی

زنده یاد قیصر امین پور

غنچه با دل گرفته گفت : زندگی لب ز خنده بستن است...

گوشه ای درون خود نشستن است!

گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است... با زبان سبز راز گفتن است!

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد !

تو چه فکر می کنی... کدام یک درست گفته اند...؟

من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است !

هر چه باشد او گل است ،

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...

.


حسرت همیشگی

زنده یاد قیصر امین پور


حرفهای ما هنوز نا تمام

تا نگاه می کنی

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه‌‌ء عزیمت تو ناگزیر می شود

آی

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود

.

افتاد

زنده یاد قیصر امین پور


افتاد

آنسان که برگ

آن اتفاق زرد

می افتد

 

افتاد

آنسان که مرگ

- آن اتفاق سرد- می افتد

اما

او سبز بود و گرم که

افتاد

.