قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟

حسین جنتی

قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق

تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر  در کدام  برف  نهان می کنی رفیق؟!

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

باید که ز داغم خبری داشته باشد

هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

 در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تو دین دگری داشته باشد

 آویخته از گردن من شاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه

 خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !