این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

غلامرضا طریقی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود !

غلامرضا طریقی

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود !

مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود !

مرا بخوان که پس از این همه «الهه ی ناز»

دوباره ورد زبانم «اتل متل» بشود !

سیاه چشم ! فنا کن سپید را مگذار

که محتوایِ غزل نیز مبتذل بشود !

هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم ؟

که دست ِ کم یکی از وعده ها عمل بشود ؟!

قسم به عشق ! به فتوای دل گناهی نیست

اگر به دست تو نامحرمی بغل بشود !

بیا و مسئله ها را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود :

«اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود !!»

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟

غلامرضا طریقی

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟

"جمله های خبری" قیدِ مکان میخواهند!!!