خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

حامد عسکری

گیرم تمام شهر پر از سرمه ریزها

خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

داش آکل و سیاوش رستم تمام شد

حالا شده ست نوبت ابرو تمیز ها

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست

عشاق قانعند به میخ و پریزها

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

جز دستهای توطئه از زیر میزها

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیزها

خانم بخند! که نمک خنده های تو

برعکس لازم است برای مریضها

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ

پس دست می زنم به تمامی جیزها

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

فاضل نظری

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است

ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز

حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟


زنبور می شوم که لبت را عسل کنم!

تصمیم داشتم که تو را یک غزل کنم

وقتش رسیده است به قولم عمل کنم!

این یک معادله ست که مجهولهاش را

باید به انزوا بکشانم و حل کنم

کندویمان عصاره ی نیش و کنایه هاست

زنبور می شوم که لبت را عسل کنم

راحت کنار می کشم از این بهانه ها

تا شانه های خالی خود را بغل کنم

بوسیدنت خلاف قوانین کشور است

بايد عمل به شيوه ي بین الملل کنم

من روی خط زلزله ات ایستاده ام

قصدم نبود فاصله ای را گسل کنم

باید به فکرهای سیاهم جهت دهم

اصلا درست نیست تو را مبتذل کنم

روز پدر مبارک

                                                      مولانا

روزي ترش است و ديده ابر تر است          اين گريه براي خنده برگ و بر است

آن   بازي   كودكان   و   خنديدنشان           از گريه مادر است و قبض پدر است

این روز عزیز رو به همه پدران میهنم و خصوصا بهترین پدر دنیا ، بابایی خودم!!! تبریک میگم

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر

فاضل نظری

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!

با تشکر از http://shazdehkocholoo2010.blogfa.com

صد ها هـزار بار ز فـراقـت گریـستـم

صد ها هـزار بار ز فـراقـت گریـستـم        اما تو بـاز بی خبـری از دلـم چه سود

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

فاضل نظری

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

با تشکر از http://golbang71.blogfa.com

ذره ذِره دِرَه عشقت تو دِلُم جا مي گيرِه


شعری از عماد خراسانی به لهجه مشهدی

يَرَه گَه كارِ مو و تو دِرَه بالا مي گيرِه

ذره ذِره دِرَه عشقت تو دِلُم جا مي گيرِه

روز اول به خودُم گُفتُم ايَم مثل بَقيِ

حالا كم كم مي بينُم كار دِرَه بالا مي گيرِه

چَن شَبه واز مثِ چهل سال پيش ازاي مرغ دِلُم

تو زمستون بِهِنَه ي سِبزهُ و صِحرا مي گيرِه

چَن شَبه واز مي دوزُم چِشمامِه تا صُبحه به چُخت

یا بِيِك سَم بيخودي مات مِنَهُ، را مي گيرِه

تا سحر جُل مي زِنُم خواب به سُراغُم نمياد

هي دِلُم مثل بِچَه بِهَنِه بي جا مي گيرِه

موگمِش هرچي كه مَرگِت چيه كوفتي! نِمِگَه 

عَوَضِش نِق مِزِنَه ذِكر خدايا مي گيرِه

پيري و معركه گيري كه مِگَن كار مويه 

دِفتر عُمر داره صفحه پينجاه مي گيرِه

اون كه عاشق شده پِنهون مِكِنَه مثل اويَه

كه سِوار شُتُرَ و پوشتِشِه دولا مي گيرِه

كُتا كِردَن دامِنارِ تا بيخِ رون، مَشتي عماد

ديگه مِجنون توي خواب دامنِ ليلا مي گيره


توضیحات

يَرَه گَه: علامت اشاره به شخص مقابل است

ايَم : این هم – بَقيِ : بقیه – چَن : چند – واز : باز، باردیگر – مثِ : مثل - بِهِنَه ي : بهانه – چُخت :  سقف اتاق  - بِيِك : به یک – سَم : سمت - مات مِنَهُ : خیره شدن – جُل زدن : شانه به شانه شدن در خواب -  پينجاه : پنجاه -     كُتا كِردَن : کوتاه کردند – دامِنارِ : دامن ها را - بيخِ رونِ : نزدیک ران

شوخ مرا فتنه به زیر سر است!

                                        غنی کشمیری

بالش  خوبان دگر ، از  پر  است              شوخ مرا، فتنه به زیر سر است!


تا  بود  گفتگو  سخنم  ناتمام  بود

                                            غنی کشمیری

تا  بود  گفتگو  سخنم  ناتمام  بود              نازم به خامشی که سخن را تمام کرد

 

بگذار که با بوی تو آرام بگیرم

اسماعیل زارع

بگذار که با بوی تو آرام بگیرم

از پنجره ی روی لبت کام بگیرم

بگذار در این لحظه که لبریز تو هستم

در باز دمی ، از نفست وام بگیرم

مانند غزل داغ ترین واژه ی خود را

از ساده ترین بوسه ی لبهام بگیرم

من منتظرم تا تو از این کوچه بیایی

تا زیر قدم های تو ایهام بگیرم

وقتی غزلم عاشق چشمان ترت شد

می خواهم از این حادثه الهام بگیرم

من آمده ام تا لب این پنجره امشب

یک بوسه ی داغ از تو سرانجام بگیرم

با تشکر از http://shazdehkocholoo2010.blogfa.com

دلم پر آتش و چشمم پر آب شد


دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هر دو         دو خانه وقف تو کردم خراب شد هر دو

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

شیخ اجل سعدی

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم

تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد

و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری

عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

تو میان ما ندانی که چه می​رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم

خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می​رسانی نه به قتل می​رهانی

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز

                                                    صائب تبریزی

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز         تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها!

حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

با تشکر از http://shazdehkocholoo2010.blogfa.com

 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

شیخ اجل سعدی

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده است از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

مي‌دان که زمانه نقش سوداست

                                                  مولانا

مي‌دان که زمانه نقش سوداست             بيرون ز  زمانه  صورت  ماست

جويي‌ست   جهان   و   ما  برونيم              بر جوي  فتاده  سايه  ماست

آن  دل   نبود   که   باشد   او  تنگ             زان روي که دل فراخ پهناست


دل  غم  نخورد  غذاش غم نيست             طوطي‌ست دل و عجب شکرخاست

مانند    درخت     سر    قدم   ساز             زيرا  که  ره  تو  زير  و بالاست

شاخ  ار  چه   نظر   به   بيخ   دارد             کان قوت مغز او هم از پاست  

میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

                                                   صائب تبریزی

میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر          بوی پیراهن اگر قافله سـالار شـــود

با تشکر از http://golbang71.blogfa.com

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

زنده یاد قیصر امین پور

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

زنده یاد قیصر امین پور

ای عشق!

دستی به کرم به شانه ی ما نزدی

بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیر است دلم چشم به راهت دارد

ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام

                                            صائب تبریزی

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام          از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس

                                                     شیخ اجل سعدی

امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس          عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

 پستان    یار    در    خم    گیسوی    تابدار           چون  گوی  عاج در  خم چوگان آبنوس

یک شب که دوست  فتنه خفتست    زینهار          بیدار باش  تا  نرود  عمر   بر  فسوس

تا  نشنوی   ز   مسجد    آدینه   بانگ  صبح           یا  از   در   سرای   اتابک  غریو  کوس

لب  بر  لبی  چو  چشم  خروس  ابلهی بود           برداشتن    بگفته     بیهوده   خروس


صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد

سالها گرچه که در پیله بماند غزلم         صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد    

روز مادر مبارک

                            به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد

سلام و درود به همه مادران و زنان و دختران سرزمینی که هیچ گاه ،

هیچ سلام و درودی ، بی منت و بی چشم داشت به آنها گفته نشد.

ای مادر!

هوا،

همان چیزی است که به دور سرت می چرخد

و هنگامی که تو می خندی

صاف تر می شود

اگر خواهی ببینی لذت خواب

                                  شعر مادربزرگ

اگر  خواهی   ببینی  لذت آب           نقاب  انداز  همچون  خر و  گاو

اگر خواهی ببینی لذت خواب          سرت در سایه و کونت در آفتاب