نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

سیمین بهبهانی

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

شراب نور به رگ های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

بهوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی

مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

نغمه ی روسپی !

سیمین بهبهانی

بده آن قوطی سرخاب مرا

تا زنم رنگ به بی رنگی ی خویش

بده آن روغن ، تا تازه کنم

چهر پژمرده ز دلتنگی خویش

بده آن عطر که مشکین سازم

گیسوان را و بریزم بر دوش

بده آن جامه ی تنگم که کسان

تنگ گیرند مرا در آغوش

ادامه نوشته

چو تخت پاره بر موج !

زنده یاد فریدون مشیری

نبسته ام به کس دل

نبسته کس به من دل

چو تخت پاره بر موج

رها!

رها !

رها من!