نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
سیمین بهبهانی
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به
دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد
تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم
و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم
اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های
کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که
فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر
ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا