شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی

فاضل نظری

گر عقل ، پشت حرف دل ، "اما "نمی گذاشت
"تردید "، پا به خلوت دنیا نمی گذاشت

از خیر "هست و نیست دنیا" به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت

اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت

دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت

گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت

ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت

 

تنگ و این کابوس ها؟ دریا و اختاپوس ها؟

فاضل نظری

با زبانی سوخته در وحشت کابوس ها

قصه از خورشید می بافیم ما فانوس ها

کورسویی از خدا مانده است و پنهان کرده ایم

در شکاف دخمه ی این شهر دقیانوس ها

آفتابی نیست اما طبل نوبت می زنند

آسمان خواب است در بیداری ناقوس ها

جاده آنک در هوار مه گم است اما هنوز

می دمند آوارگان بی جهت بر کوس ها

پشت این رنگین کمان نور، حشر سایه هاست

پرده بردارید از پای این طاووس ها

دست بردارید از ما آی عیسایان کذب

دردهای ما شمایید آی جالینوس ها!

انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک بگو!

تنگ و این کابوس ها؟ دریا و اختاپوس ها؟

عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش

فاضل نظری

نشسته سايه‌ای از آفتاب بر رويش

به روی شانه طوفان رهاست گيسويش

ز دوردست سواران دوباره می‌آيند

كه بگذرند به اسبان خويش از رويش

كجاست يوسف مجروح پيرهن‌چاكم

كه باد از دل صحرا می‌آورد بويش

كسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهيم

كسی چنان كه به مذبح بريد چاقويش

نشسته است كنارش كسی كه می‌گريد

كسی كه دست گرفته به روی پهلويش

هزار مرتبه پرسيده‌ام زخود او كيست

كه اين غريب نهاده است سر به زانويش

كسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است

كجای حادثه افتاده است بازويش

كسی كه با لب خشك و ترك‌ترك شده‌اش

نشسته تير به زير كمان ابرويش

كسی است وارث اين دردها كه چون كوه است

عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش

عجب كه كوه شده چون نسيم سرگردان

كه عشق می‌كشد از هر طرف به هر سويش

طلوع می‌كند اكنون به روی نيزه سری

به روی شانه طوفان رهاست گيسويش

 

اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا

فاضل نظری

اي رفته كم‌كم از دل و جان، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا

قصد من از حيات، تماشاي چشم توست
اي جان فداي چشم تو؛ با قصد جان بيا

چشم حسود كور، سخن با كسي مگو
از من نشان بپرس ولي‌ بي‌نشان بيا

ايمان خلق و صبر مرا امتحان مكن
بي‌ آنكه دلبري كني از اين و آن بيا

قلب مرا هنوز به يغما نبرده‌اي
اي راهزن دوباره به اين كاروان بيا

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

فاضل نظری

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

فاضل نظری

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين

فاضل نظری

همين كه نعش درختي به باغ مي افتد

بهانه باز به دست اجاق مي اقتد

حكايت من و دنيا يتان حكايت آن

پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد

عجب عدالت تلخي كه شادماني ها

فقط براي شما اتفاق مي افتد  

تمام سهم من از روشني همان نوريست

كه از چراغ شما در اتاق مي افتد

به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين

چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد

هميشه همره هابيل بوده قابيلي

ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

فاضل نظری

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

 با تشکر از http://www.bikaraneh.ir

میهمانی

فاضل نظری

کبریایی توبه را بشکن! پشیمانی بس است

از جواهر خانة خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین

آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است

خلق دل‌سنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم

بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دل سرد شد

هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم

دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم!

سفره‌ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!

کمترین فایده عشق

فاضل نظری

راز این داغ نه در سجدة طولانی ماست

بوسة اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار

باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربة صخره به دریا برگشت

کمترین فایدة عشق پشیمانی ماست

خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق

همچنان منتظر لحظة ویرانی ماست

باد، پیغام رسان من و او خواهد ماند

گرچه خود بی‌خبر از بوسة پنهانی ماست

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

فاضل نظری

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است

ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز

حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟


چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر

فاضل نظری

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!

با تشکر از http://shazdehkocholoo2010.blogfa.com

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

فاضل نظری

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

با تشکر از http://golbang71.blogfa.com