در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
ای یار دور دست که دل می بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
ای یار دور دست که دل می بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
حامد عسکری
من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی
تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی
از شوق همآغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چه نباشی
رحیم زریان
ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است
باز باران، باز باران روی خاک
جرعه ای از آسمان، ما را بس است
این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا
یک ماه تمام مهیمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
پژمان بختیاری
گر نشان زندگی جنبندگی است
خار در صحرا سراسر زندگی است
هم جعل زنده است و هم پروانه لیک
فرق ها از زندگی تا زندگی است.
عید دوستان و دشمنان مبارک!
همه شاخههاش رقصان همه گوشههاش خندان
چو دو دست نوعروسان همه دستشان نگاری
که بهار گوید ای جان دم خود چو دانهها دان
بنشان تو دانه دم که عوض درخت آری
آرامتر از آهو ،بي بــــــــاك تر از شيــــــرم
هر لحظه كه مي كوشم در كار كنم تدبير
رنـــج از پي رنــــج آيد ،زنجيــر پي زنجيـر
گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
شعری برای خوزستان
از جلیل صفربیگی
رودی زخمی که در نمک غوطه ور است
خاک تلخی که حاصلش نی شکر است
نخلی بی سر که ریشه در خون دارد
چاه نفتی که در خودش شعله ور است
واعظ قزوینی
بر درگه خلق بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
فارغ نشویم یک دم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
به قانون "ارشاد" تبعيض نيست
ندارد در آن غرب با شرق فرق!
به يك چشم بينند در دادگاه
"جوان" را چو "كيهان" و "مغرب" چو "شرق"!
اقبال لاهوری
ای خوش آن قومی که جان او تپید
از گِل خود ، خویش را باز آفرید
عرشیان را صبح عید آن ساعتی
چون شود بیدار چشم ملتی
حضرت حافظ
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی
قصهی شاه و گدا بود و نمیدانستیم
تیشه را کوبیده بودم بر دل مغرور خویشآب در هاون ما بود و نمیدانستیم
حضرت حافظ
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
ای لب رطبی که چشمهایت زیتون...
پرورده و ابرو خم و مو گندم گون
گفتی که چرا لب تو را می خواهم؟
فرموده علی (ع): "شیعتنا تمریّون"*
*:"شیعیان ما خرما خورند"
کاظم بهمنی
بـاغ پر از گُلی که شب نظر به
آسـمـان کند
صبح
به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
چه
کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه
هم که می کنم شعر حساب می شود
آن دوســتــی قـدیـم مـا چـون گـشـتـه اسـت؟
مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟
از تــو خــبــرم نــیــســت کــه بــا مــا چــونـی
بـاری، دل مـن ز عـشـق تو خون گشته است
یک عمر پس انداز پدر ، تردید است
چیزی که نیندوخته ایم امید است
صندوقچه ی جواهرات مادر
جفتی صدف ، پر آب مروارید است
سعدی
ز چشم مست تو امید خواب می بینم
تو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیست
به دیدن از تو قناعت نمی توانم کرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست
سعدی شیرازی
تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را ، به منتی نپسندم
هر چند که نو آمدهام از سر ذوق
بر کهنه جهان چون گل نو میخندم
انوری
هربلايى كز آسمان آيد
گرچه بر ديگرى قضا باشد
به زمين نارسيده، مى پرسد:
خانه انورى كجا باشد؟
تیمسار بهمن کرمی
تو می خندی و من غرق نظاره
به رویت فـارغ از مـاه و ستـاره
بیا بنشین که کمتر می دهد دست
شب مهتـاب و دیـــدار دوبـــاره
قاصدك حرف دلم را تو فقط می دانی
نامه عاشقيم را تو فقط می خوانی
قاصدك هيچ كس با من نيست ، همه رفتند!
تو چرا مي مانی ؟؟؟
واعظ قزوینی
گفتم
ز چه آیا طرب از ما
رفته ست
شوق از سر و ذوق طلب از پا رفته ست
بر
چهره چو نردبان ، چینها
دیدم
معلومم شد که عمر بالا رفته ست!
چون کار به قفل و بند تقدیر افتد
از جیب خرد کلید تدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت
در معرکه پیکان و پر از تیر افتد
از جمـــــــــله اين 12 ماه تمــام يک ماه مبارک است آن هم رويت
هان نوبت صبر آمد و ماه روزه روزي دو مگو ز كاسه و از كوزه
بر خوان فلك گرد پي دريوزه تا پنبه جان باز رهد از غوزه
*غوزه بعد از باز شدن تبدیل به پنبه میشود.