فیض کاشانی
افسرده شد دل از دم سرد هوای نفس
از جانب یمن دم رحمانم آرزوست
آب حیات هست نهان در دهان یار
بوس لبی و عمر فراوانم آرزوست
فیض کاشانی
افسرده شد دل از دم سرد هوای نفس
از جانب یمن دم رحمانم آرزوست
آب حیات هست نهان در دهان یار
بوس لبی و عمر فراوانم آرزوست
عید قربان مبارک
فیض کاشانی
یک نگاه از تو و در باختن جان از من
یک اشارت ز تو و بردن فرمان از من
جان بکف منتظر عید لقایت تا کی
روی بنمای جمال از تو و قربان از من
سینه بهر هدف تیر غمت چاک زدم
ناوک غمزه ز تو ، هم دل و هم جان از من
بغمم گر تو شوی شاد و بمرگم خشنود
بخوشی خوردن غم دادن صد جان از من
همه شادی شوم ار شاد مرا میخواهی
ور غمین جور ز تو ناله و افغان از من
بوصالم چو دهی بار ز تو جلوهٔ ناز
بفراق امر کنی خوی بهجران از من
هرچه خواهی تو ازو ، فیض همان میخواهد
هر چه را امر کنی بردن فرمان از من
عید قربان مبارک
فیض کاشانی
دم به دم از تو غمی میرسد و من شادم
بند بر بند من افزاید و من آزادم
عید قربان من آندم که فدای تو شوم
عید نوروز که آئی بمبارکبادم
یاد آنروز که دل بردی و جان میرقصید
کاش صد جان دگر بر سر آن میدادم
مرغ دل داشت هوای تو در اقلیم دگر
کرد پروازی و در دام بلا افتادم
گر نگیری تو مرا دست ، درآیم از پای
برسی گر تو بجائی نرسد فریادم
آهی ار سر دهم از پای در آرد آهم
گریه بنیاد کنم سیل کند بنیادم
زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شده است
بیستونیست فراق تو و من فرهادم
یاد من خواه بکن خواه مکن مختاری
لیکن ایدوست تو هرگز نروی از یادم
میشوم پیر و جوان میشودم در سر عشق
بهر عشق تو مگر مادر گیتی زادم
گاه ویرانم و از خویش بود ویرانیم
گاه آباد و ز معماری تو آبادم
داد از تو بتو آرم که نباشد جایز
فیض را این که به بیگانه رساند دادم
این جواب غزل حافظ خوش لهجه که گفت
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
فیض کاشانی
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی