به صد یلدا الهی زنده باشی

شب یلدا مبارک

به صد یلدا الهی زنده باشی

انار و سیب و انگورخورده باشی

اگر یلدای دیگر من نباشم

تو باشی و تو باشی و تو باشی

شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه         

شب یلدا مبارک

شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه                                      

 گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه

خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل                                       

 دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه

گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم                                       

 ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه

شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما                                      

 و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه

به گوشم می رسد از دور و نزدیک                                      

نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه

پس از صرف طعام و چــــای و میوه                                      

تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه

که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید                                     

هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه

چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم                              

پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه

نمی دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ                                         

“جنیفر لوپز” آمــــــــــــــــد در میانه

 

پندها دادي بهارا ! در خزان زندگي

پندها دادي بهارا ! در خزان زندگي
مي ندانستي كه گوش شاه ، چون گوش خر است!

همچنان نشنيد اندرز فروغي و قوام
چون گمان مي كرد چرخ دهر بر يك محور است!

بامصدق كرد ظلم و راه استبداد رفت
چون كه مي پنداشت ملت تا ابد فرمانبر است!

عاقبت زد ناز و نعمت زير دل ها را كه قوم
گفت آزادي به ما از نان شب واجبتر است!

خوش به حالت مُردي و چون ما ندانستي چرا
جمعيت حسرت كش آن عهد بار ديگر است!؟

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد

مهدی مظاهری

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد

شادمانی های بعد از غم به من هم می رسد

برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی ، گرچه می ترسم ، به من هم می رسد

هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم

در خیابان شاخه ی مریم به من هم می رسد

گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است

از گناه حضرت آدم به من هم می رسد

گر چه از من هیچکس غیر از وفاداری ندید

بی وفایی های این عالم به من هم می رسد

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام

نوبت هیزم شدن کم کم به من هم می رسد

با تشکر از محمد آقای عزیز http://jabarotttt.blogfa.com

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

رهی معیری

سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟

زناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه

جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است

زسوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان زخاطر اهل جهان فراموشیم

که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

به خنده رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق ، خنده کنان سوخت آشیانه ما

همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم!

سید علی صیدی طهرانی

بی طالعی نگر که من و یار چون دو چشم

همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم!

همه نیک نامی بود یارتان

حکیم ابوالقاسم فردوسی

ازان پس که بسیار بردیم رنج

به رنج اندرون گرد کردیم گنج

شما را همان رنج پیشست و ناز

زمانی نشیب و زمانی فراز

چنین است کردار گردان سپهر

گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر

گهی بخت گردد چو اسپی شموس

به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس    ( نعم: نرمی    بؤس : درشتی)

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

بدان کوش تا دور باشی ز خشم

به مردی به خواب از گنهکار چشم

چو خشم آوری هم پشیمان شوی

به پوزش نگهبان درمان شوی

به فردا ممان کار امروز را

بر تخت منشان بدآموز را

مجوی از دل عامیان راستی

که از جست‌وجو آیدت کاستی

وزیشان ترا گر بد آید خبر

تو مشنو ز بدگوی و انده مخور

نه خسروپرست و نه یزدان‌پرست

اگر پای گیری سر آید به دست

بترس از بد مردم بدنهان

که بر بدنهان تنگ گردد جهان

سخن هیچ مگشای با رازدار

که او را بود نیز انباز و یار

سخن بشنو و بهترین یادگیر

نگر تا کدام آیدت دلپذیر

سخن پیش فرهنگیان سخته گوی

گه می نوازنده و تازه‌روی

مکن خوار خواهنده درویش را

بر تخت منشان بداندیش را

هرانکس که پوزش کند بر گناه

تو بپذیر و کین گذشته مخواه

همه داده ده باش و پروردگار

خنک مرد بخشنده و بردبار

چو دشمن بترسد شود چاپلوس

تو لشکر بیارای و بربند کوس

به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ

بپرهیزد و سست گردد به ننگ

وگر آشتی جوید و راستی

نبینی به دلش اندرون کاستی

ازو باژ بستان و کینه مجوی

چنین دار نزدیک او آب‌روی

چو بخشنده باشی گرامی شوی

ز دانایی و داد نامی شوی

تو پند پدر همچنین یاددار

به نیکی گرای و بدی باد دار

همی خواهم از کردگار جهان

شناسندهٔ آشکار و نهان

که باشد ز هر بد نگهدارتان

همه نیک نامی بود یارتان

ز یزدان و از ما بر آن کس درود

که تارش خرد باشد و داد پود

نیارد شکست اندرین عهد من

نکوشد که حنظل کند شهد من

بیا تا همه دست نیکی بریم

جهان جهان را به بد نسپرسم 

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

زنده یاد قیصر امین پور

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

ای دریغ از عمر رفته ، ای دریغ

چون سرابی در کویر ، چون خیالی دلپذیر
رفته بودی آمدی ، اما چه دیر ، اما چه دیر

رفتی و آمد بهار ، بیقرارم بیقرار
خاطراتت را فقط از من مگیر ، از من مگیر

با همه دریا دلی دل را به دریاها زدم
پشت پا بر اصل بی بنیاد این دنیا زدم

با هزاران آرزو ، با صد هزار شوق و امید
از پس دیروز و امروز ناگهان فردا رسید

ای دریغ از عمر رفته ، ای دریغ
قصه ابریشم و بیداد تیغ

خاطراتم لحظه لحظه رنج موعودم شده
چشمه بخت تشنگی آب گل آلودم شده

همچو ماه آسمان از من گریزان میشوی
مثل شب در ظلمت هر سایه پنهان میشوی

فرسوده ز نعمت شده دندان به دهانت

حزین لاهیجی

فرسوده ز نعمت شده دندان به دهانت

لیک از گِله یک روز نیاسود، زبانت

فرصت، که به دست تو متاع سره ای بود

تیری ست که جسته ست ز آغوش کمانت

خم شد قدم از بار دل خود نه ز پیری

یا رب نکشد بار ، دل پیر و جوانت


حق مسلم من!!


باور کن

         هیچ اورانیومی

         به اندازه ی چشمانت

         غنی شده نیست

         هیچ کیک زردی

         شیرینی لبهایت را ندارد

         و هیچ بمب اتمی 

         به اندازه ی خنده هایت

         مرا ویران نمی کند !

                ای

                  حق مسلم من!!

تا تو با منی زمانه با من است

هوشنگ ابتهاج

تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند

صائب تبریزی

قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند

به من خسته به جز چشم پریدن نرسد

به قانون "ارشاد" تبعيض نيست

به بهانه توقیف روزنامه مغرب

به قانون "ارشاد" تبعيض نيست

ندارد در آن غرب با شرق فرق!

به يك چشم بينند در دادگاه

"جوان" را چو "كيهان" و "مغرب" چو "شرق"!

خدایا شرح غم خواندن ، چه سخت است!

خدایا شرح غم خواندن ، چه سخت است!

ز داغ لاله پژمردن ، چه سخت است!

نمی دانی که با دست بریده

ز پشت اسب افتادن ، چه سخت است!

اگر تیری درون چشم باشد

نمی دانی زمین خوردن ، چه سخت است!

نمی دانی که با چشمان خونین

جمال فاطمه دیدن ، چه سخت است!

کنار علقمه با مشک خالی

ببین شرمنده گردیدن ، چه سخت است

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

زنده یاد پروین اعتصامی

روحش شاد

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

ببین ز جور تو، ما را چه زخمها به تن است

همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است

بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

برو بگوی بدرزی که رهنمای من است

وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است

اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است

ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است

چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است

بدان هوس که تن این و آن بیارایم

مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است

ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

چرا که عادت من، با زمانه ساختن است

شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است

همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است

یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است

بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است

هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

عبث در آرزوی همنشینی بدن است

میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است

هزار نکته ز باران و برف میگوید

شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است