گل بخندید که از راست نرنجیم ، ولی ...
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ، ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
.
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ، ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
.
.
اغنیا مرغ و مسما می خورند با غذا کنیاک و شامپاین می خورند
منزل ما جمله سرما میخورند آخ عجب سرماست امشب ای ننه
.
حضرت مولانا
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
.
آدمی را که بخت بر گردد اسبش اندر طویله خر گردد
گر عروسی کند به شهر زنان شب اول عروس نر گردد .
.
رفتم که بخرم قفلی تا که بندم در و دیوار دلم
تا که من هستم و ایام به راه ... خورم تا که برم راز دلم پیش کسی !
.