غم زمانه خورم یا فراق یار کشمنه قوتی که توانم کناره جستن از اونه دست صبر که در آستین عقل برمز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیستچو میتوان به صبوری کشید جور عدوشراب خورده ساقی ز جام صافی وصلگلی چو روی تو گر در چمن به دست آید
به طاقتی که ندارم کدام بار کشمنه قدرتی که به شوخیش در کنار کشمنه پای عقل که در دامن قرار کشمجفای دوست زنم گر نه مردوار کشمچرا صبور نباشم که جور یار کشمضرورتست که درد سر خمار کشمکمینه دیده سعدیش پیش خار کشم
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم دی ۱۳۸۸ ساعت 15:10 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟ وای بر احوال برگ بی درخت