آرامشی که نیست
شمیم کریمی شاید!
اکنون که خوانده اند تو را به این میهمانی عظیم
با من برقص و نگرد دنبال آنچه نيست
صورت نپوش و نساز با ساز مردگي دستي كِش و پاره كن اين بندها كه نيست رسوايي رسم و رسوم از زبان تو -حتي براي او كه به اجرا بسنده كرد- جز لغزش درون و تاسف براي عمر، لعنت به او كه تمامش بنا نهاد، همراه تلخي ظاهري و تشر به تو (با لذتی که درونش به آتش است)، جز ترک جایگاه جواب این سوال، جز وحشت از سقوط نمادهای کاغذی، جز شيون و فرود عمودها كه نيست... پس سايه را بكاه و غروب را شكن؛ اين نورهاي رنگي و روشن براي توست، چهره بگير و شتاب را روانه كن بر شرم مرگ بخند و رها كن پرنده را، جشني كه جز براي عبور از زمانه نيست با من برقص در شب و اميد و سادگي، در راه روشن آرامشي كه نيست
+ نوشته شده در دوشنبه دهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 20:26 توسط جیحون
|