ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
حضرت حافظ
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
.
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 22:38 توسط جیحون
|