لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
حضرت حافظ
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 19:36 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟