زنان سرزمین من!

این یک داستان نیست!

دخترا بیاین!

از این خرماهای درخت "ناخن عروس " بخورین تا بختتون زودی باز شه!

- درختی که به خاطر دراز بودن خرماش این اسم رو روش گذاشته بودن-

این حرف رو  بی بی سلطان گفت

زن مهربونی که هیچ وقت خنده شوهرش رو ندید!

علی کمدی!

مردی با هیکلی به اندازه کمد که از در به زور رد میشد!

از سر کار که بر میگشت بچه ها شانس میاوردن که جلوش سبز نشن

و زنش هم اگه دیر سبز میشد کتکه رو خورده بود!

 زودی بلند میشد و آخ هم نمی گفت

اما یه روز خورد و دیگه هم

بلند نشد!

بی بی سلطان میدونست که چرا به اون درخت میگن درخت " ناخن عروس"

خوب هم می دونست که چرا به شوهرش میگن " علی کمدی"

اما هیچ وقت ندونست که چرا به خودش میگن "بی بی سلطان"

و ندونسته هم از دنیا رفت!

روحش شاد