یک صندلی برای نشستن کنار تو
زنده یاد حسین منزوی
از روز دستبرد به باغ و بهار تو دارم غنیمت از تو گلی یادگارتو
تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهارتو
از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد بر چشم های میشی نرگس غبارتو
فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند با یک نگاه کردن شوریده وارتو
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل خورشید هم اگر نچرخد بر مدارتو
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 22:6 توسط جیحون
|