سیب
حمید مصدق
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
-که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت
الاغی که یونجه را میفهمید: و ما روزهاست که هی به خود میگوییم : چرا خانه ی کوچک ما علاوه بر سیب وان هم نداشت..!!
تو به من خندیدی
و نمی دانستیمن به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
-که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت
الاغی که یونجه را میفهمید: و ما روزهاست که هی به خود میگوییم : چرا خانه ی کوچک ما علاوه بر سیب وان هم نداشت..!!
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی ۱۳۸۸ ساعت 20:42 توسط جیحون
|