کارنامه
اکبر اکسیر
در پیاده روی 47 شعری خواندم ملیحه خندید
گفتم بالاخره بله یا خیر؟گفت :خیراست انشاالله!
بعد دراتاق 57 شعری خواندند باران گرفت وصیغه جاری شد
همان شب شعری خواندیم تخت سرفه کرد ,عرفان سروده شد
بعدها در اتاق 62 شعر تازه ای خواندیم تخت عطسه کرد وایثاربه چاپ رسید
برای نان به مدرسه رفتم بابا شلنگ آب تعارف کرد کلاس به سکسکه افتاد
بعد آقای مدیر شعری خواندند ومن 30سال پیرشدم
حالا در اتاق 81 نشسته ام آخرین حکم کارگزینی را می خوانم
ملیحه میخندد ایثار به افتخار من تست میزند وعرفان
رفته است در پیاده رو شعر بخواند تا من بعدا پدربزرگ شوم!
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 16:10 توسط جیحون
|