دمی با تو بودن
در این واپسین لحظه های
غریب دلم از هوای تو دم می زند
برای دمی با تو بودن دلم به اجبار حرف از غزل می زند
من از قافیه ، وزن ، آهنگ، شعر به جز عشق چیزی نفهمیده ام
که در متن اشعار بی وزن من غروب نگاهت قدم می زند
تو را اي غريبه و اي آشنا دو باره سه باره ورق مي زنم
که زنجير اين فاصله بين ما درون دلم زنگ غم مي زند
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم دی ۱۳۸۹ ساعت 20:27 توسط جیحون
|