شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست
خواجوی کرمانی
شکنج زلف سیاه تو بر سمن چو خوشست دمیده سنبلت از برک نسترن چه خوشست
گرم ز زلف دراز تو دست کوتاهست دراز دستی آن زلف پرشکن چه خوشست
سپیده دم که گل از غنچه مینماید رخ نوای بلبل شوریده در چمن چه خوشست
چه گویمت که بهنگام آشتی کردن میان لاغر او در کنار من چه خوشست
مپرس کز هوس روی دوست خواجو را دل شکسته برآن زلف پرشکن چه خوشست
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم دی ۱۳۸۹ ساعت 20:34 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟