قاآني

عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را

پشت‌پا زن دور چرخ و گردش ایام را

سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید

گو نباشد هفت سین رندان دردآشام را

خلق را بر لب حدیث جامة نو هست و من

از شراب‌کهنه می‌خواهم لبالب جام را

هرکسی شکر نهد بر خوان و بر خواند دعا

من ز لعل شکرینت طالبم دشنام را

هر تنی را هست سیم و دانة‌ گندم به دست

مایلم من دانة خال تو سیم اندام را

سیر برخوانست مردم را و من از عمر سیر

بی‌دل آرامی‌که برده است از دلم آرام را

پسته و بادام نقل روز نوروز است و من

با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را

عود اندر عید می‌سوزند و من نالان چو عود

بی‌بتی‌کز خال هندو ره زند اسلام را

یکدگر راخلق‌می‌بوسند ومن زین‌غم هلاک

گرچه بوسد دیگری آن شوخ شیرین‌کام را

جاودان مانی و خوانی هر صباح روز عید

عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را