عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را
قاآني
عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را
پشتپا زن دور چرخ و گردش ایام را
سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید
گو نباشد هفت سین رندان دردآشام را
خلق را بر لب حدیث جامة نو هست و من
از شرابکهنه میخواهم لبالب جام را
هرکسی شکر نهد بر خوان و بر خواند دعا
من ز لعل شکرینت طالبم دشنام را
هر تنی را هست سیم و دانة گندم به دست
مایلم من دانة خال تو سیم اندام را
سیر برخوانست مردم را و من از عمر سیر
بیدل آرامیکه برده است از دلم آرام را
پسته و بادام نقل روز نوروز است و من
با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را
عود اندر عید میسوزند و من نالان چو عود
بیبتیکز خال هندو ره زند اسلام را
یکدگر راخلقمیبوسند ومن زینغم هلاک
گرچه بوسد دیگری آن شوخ شیرینکام را
جاودان مانی و خوانی هر صباح روز عید
عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 19:42 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟