مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
حضرت مولانا
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 17:58 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟