در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
حمید مصدق
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی تواممن در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام.
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه منگیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور ،
گیسوان تو در اندیشه منگرم رقصی موزون .
کاشکی پنجه مندر شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست.
چشم من ، چشمه زاینده اشک ،گونه ام بستر رود .
کاشکی همچو حبابی بر آب ،در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود .
با تشکر از سفید برفیhttp://shazdehkocholoo2010.blogfa.com
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام فروردین ۱۳۹۰ ساعت 18:22 توسط جیحون
|