داغ
مرتضی امیری اسفندقه
تا کی دل من چشم به در
داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد، که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما، کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو می آیم و اما
این خاک اگر قرص قمر داشته باشد
این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک
از تو خبری چند مگر داشته باشد
آن روز که می بستی بار سفرت را
گفتی به پدر، هر که هنر داشته باشد
باید برود، هر چه شود، گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر، بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه!
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
عشق است بلای من و من عاشق عشقم
این نیست بلایی که سپر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم ، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
باید برود، هرچه شود، گو بشو و باش
بگذار که این، جاده خطر داشته باشد
رفتی و زنت، منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر، کاش پسر داشته باشد
گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب، که پدر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید، ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
از کتاب چین کلاغ
در ذیل این شعر چنین نوشته شده است:
علیرضا، نام تنها پسر ِ برادر شهیدم فرهاد (علی) است . او تا پنج سال پس از ازدواج با همه ی آرزو و انتظار، فرزندی نداشت . پنج سال، پس از ازدواج ، و پس از قطعنامه ی 598 ، شهید شد . آن هنگام فرزندش سه ماهه، در راه بود . در آخرین نامه اش نوشته بود : اگر ماندم و فرزند آمد و پسر بود نامش به یاد برادرم _ رضا _ رضاست و اگر نماندم به یاد من و رضا ، علیرضاست و همین شد
با تشکر از وبلاگ http://senobari.blogfa.com
و با تشکر از دوست گرامیhttp://www.bikaraneh.ir
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟