موج با شوق تو می آید و برمی گردد
عبدالحسین انصاری
لنگر انداخته در اسکله، کنگر خورده
این عقابی که مسیرش به کبوتر خورده
موج با شوق تو می آید و برمی گردد
متلاشی شده، بی حوصله و سرخورده
گاه یک صخره پنهان شده را رد کرده ست
گرچه هر بار به یک صخره دیگر خورده
بوسه ات سرخ ترین میوه فصل است انگار-
سیلی موج که بر گونه بندر خورده
«بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم»
هر که بد گفت به چشمان تو شکَّر خورده!
چشم تو معدن الماس ولی لبخندت-
سینه ی ترد اناری ست که خنجر خورده
غزلی گفته ام از گونه ی گل نازک تر
من بجز شعر چه گفتم که به تو برخورده!؟
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 15:17 توسط جیحون
|