عبدالحسین انصاری

لنگر انداخته در اسکله، کنگر خورده
این عقابی که مسیرش به کبوتر خورده

موج با شوق تو می آید و برمی گردد

متلاشی شده، بی حوصله و سرخورده

گاه یک صخره پنهان شده را رد کرده ست

گرچه هر بار به یک صخره دیگر خورده

بوسه ات سرخ ترین میوه فصل است انگار-

سیلی موج که بر گونه بندر خورده

«بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم»

هر که بد گفت به چشمان تو شکَّر خورده!

چشم تو معدن الماس ولی لبخندت-

سینه ی ترد اناری ست که خنجر خورده

غزلی گفته ام از گونه ی گل نازک تر

من بجز شعر چه گفتم که به تو برخورده!؟