آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت
تک بیت هایی از ظفرخان احسن
بی تابی ام بجاست که دوش
از هجوم غم
آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت
در حیرتم که دشمنی کفر و دین چراست
از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است
گه
پای بند خالم و گه
کوچه گرد زلف
یک دم به حال خود نگذارد هوس مرا
ز دوری تو گرفت آن قدر ملال مرا
که جام باده نمی آورد به حال مرا
+ نوشته شده در سه شنبه یکم آذر ۱۳۹۰ ساعت 18:51 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟