که دستِ ما نگرفتند و می توانستند
دلی نماند زپیر و جوان که نشکستند
نماند رابطه الفتی که نگسستند
من این گله به که گویم که دوستانِ قدیم
بریده اند ز یاران به خصم پیوستند
متاع دانش و آزادگی و دین و شرف
به باد سخره گرفتند تا توانستند
عجب مدار که دانا زجای خود برخاست
به صدر مصطبه خامان ردیف بنشستند
فراق و هجرت و بیماری و تهیدستی
مثال حلقه بگردم چه دست در دستند؟!
وفا و الفت و دلداری و نگهداری
مثال وعدة خوبان چرا چنین سستند؟
تن جوان و برومند همچو سرو بلند
ببین که پیچک ایام چون بر او رستند؟
چه میوه ها که از این شاخه می رسید به خلق
و لیک میوه بخوردند و شاخه بشکستند
نمرد همت و اقدام و نَیل و علم و هنر
هنوز مردم آگاه و با صفا هستند
به چشم کبر مکن در هنر نگاه، چرا؟
که صاحبان هنر در جهان زبردستند
به تیر غیب خدایا بدوز دشمن دین
به تیر تهمت، مخلوق را زدن جستند
بغیرِ نفرتِ پیر و جوان که هست بگو
که از شکستنِ دل ها چه طرف بربستند؟
یکی به زمزمه چندان بلند گفت این بیت
که خلق جمله شنیدند و نیک دانستند
خدای دست نگیرد به وقت افتادن
که دستِ ما نگرفتند و می توانستند