شیخ اجل سعدی

آن که هلاک من همی​خواهد و من سلامتش میوه نمی​دهد به کس باغ تفرجست و بس داروی دل نمی​کنم کان که مریض عشق شد هر که فدا نمی​کند دنیی و دین و مال و سر جنگ نمی​کنم اگر دست به تیغ می​برد کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل                  
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش جز به نظر نمی​رسد سیب درخت قامتش هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش