مادر بزرگ وقتی اومد خسته بود
مادر بزرگ وقتی اومد خسته بود
چارقدشو دور سرش بسته بود
صدای کفشش که اومد دویدم
دور گلای دامنش پریدم
بوسه زدم روی لپاش
تموم شدن خستگی هاش . .
+ نوشته شده در جمعه بیستم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:0 توسط جیحون
|