مينشينم به تماشاي شب تقديرم
امیر حسین نورالدینی
بس كه از غربت و تنهايي خود دلگيرم
دو قدم مانده به تقدير خودم ميميرم
تب وسواس گرفتهست مرا از دريا
مثل يك قطره كه در مرحله تبخيرم
تا بهار از بغل پنجره من رد شد
روز و شب با نفس سرد تبر درگيرم
پاسخ آينهها سنگ شده بي ترديد
ماجرايي است: من و آينه و تكثيرم
گرچه پرواز برايم شده رؤياي محال
ديگر از طعم قفسهاي شما دلسيرم
روزهايم همه رفتند به سمتي، حالا
مينشينم به تماشاي شب تقديرم
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۱ ساعت 19:36 توسط جیحون
|
بر درخت زنده بی برگی چه غم؟